گفته اند که عاشقان کشتگان معشوقند ،برنیاید زکشتگان آواز ...اما آیا برای عشق ومحبت خالصانه نشانه ای نیست؟ شما بگویید اگر کسی داعیه دار عشق است باید چگونه باشد ؟.چگونه خالص را از ناخالص وسره را از ناسره باید شناخت؟واقعیت آن است که جانهای مبارکی در دام عشق های پوشالین گرفتار می شوند وهمه سرمایه های وجودی ومعنوی خود را می بازند .اگر بدانیم عشق ومحبت خالصانه چگونه است آنگاه اسیر لحظه های هوس آلود دزدان گناهکار ونگاه پلید گدایان بی عاطفه وسست وجدان نخواهیم شد.منتظر باش والبته دیدگاه خود را سخاوتمندانه مرحمت کن....
خوش قصه ایست قصه عشقو وین عجب
از هر زبان که می شنوم نامکرر است
در معنای عشق سخن بسیار گفته اند ولی آنچه جوان امروز از عشق می فهمد ومی داند با آنچه در معنای واقعی آن یافت می شود متفاوت است.وای بسا عشق در قلب ودل جوان ی که ازجنس مرد است با آنچه دخترکان کوی وبرزن بدان آرزوها ی خوود را رقم می زنند ودل در گرو آن میدهند متفاوت باشد.عشق که ریشه در قلب ودل آدمی دارد آنچنان لطیف و گواراست که هر فرتوت خسته ای را نوازش می دهد وهر پیر شکسته ای را جوان می کند.ولی این مفهوم پر هیاهو که در ادبیات ما وسر زبان کودکان کوی وبرزن مفهوم واقعی خود را گم کرده منشا چه آسیب ها وآفت ها شده وبسیاری را خواسته یا ناخواسته عالمانه یا جاهلانه ،عامدانه یا از سر سهو به دام هوس انداخته وسرمایه های جوانی وزندگانی انسانهای عزیزی را به کام خود گرفته و.به بیان خاقانی:
عشق خوبان و سینه اوباش؟ نور خورشید و دیده خفاش ؟
وعجیب آنکه اهل سخن وادب ازفرط این همه ناکامی و افتادگی و خسارت حاصل از این عشق ادعایی ،درکنار تعابیر بلند از عشق ، عشق را معنایی مذموم ونفسانی گفته اند:
شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را بسوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. (منتهی الارب ). یامرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود، و گویند که آن ماخوذ از عَشَقه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند. (از غیاث اللغات ). اسم است از مصدر عشق [ ع َ ش َ / ع ِ ]، و آن بمعنی افراط است درحب از روی عفاف و یا فسق ، و گویند اشتقاق آن از عشقه است بمعنی لبلاب که بر درخت می پیچد و ملازم آن میباشد. (از اقرب الموارد). بیماریی است که مردم آن را خود به خویشتن کشد و چون محکم شد بیماری باشد با وسواس مانند مالیخولیا. و خود کشیدن آن به خویشتن ، چنان باشد که مردم اندیشه همه اندر خوبی و پسندیدگی صورتی بندد و امید اصل او اندر دل خویشتن محکم کند و قوت شهوانی او را بر آن مدد میدهد تا محکم گردد. (ذخیره خوارزمشاهی )...ادامه دارد...
هزار وعده خوبان یکی وفا نکند....
به نظر شما مدعیان عاشقی در این هراج بازار محبت چقدر در ادعای خود صادقند؟چرا این واژه بلند معنا وشگرف در کوچه باغ آرزوهای ما گم شده ومدعیان بی خبر با استفاده از آن دل های پاک وخدایی را به مسلخ نابودی و هوس کشانده اند؟براستی چرا عشق های رنگی که فرجامی جز ننگ و بی مقداری ندارند جای خود را به گذشت وایثار وفدا شدن به معنای واقعی کلمه وصادقانه داده اند؟
چه شده که زبان حال بسیاری از کسانی که تاوان این ادعاهای توخالی را خورده اند این شده:
عشق کیلویی چند؟...
گاهی گره های زندگی آنچنان گلوی مارا می فشرد که امان از کف می دهیم وبی قرار کوچه وبرزن هر بیگانه ای می شویم.براستی که سوراخ دعا را گم کرده ایم ونمی دانیم فلسفه این همه نشدن ها چیست ؟ما عاشق های واقعی را فراموش کرده ایم .این حکایت را به جان ببین وخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل:
از بایزید بسطامی رحمه` الله علیه پرسیدند: چگونه به این مقام رسیدی؟
گفت: ده ساله بودم. همهی شب مشغول عبادت بودم. شبی مادرم از من خواست که چون هوا خیلی سرد است، پیش او بمانم و بخوابم. مخالفت با مادر برایم سخت بود. قبول کردم. آن شب خوابم نبرد. نماز شب نخواندم. یک دست بر دست مادرم گذاشته بودم و دست دیگرم زیر سر مادرم بود. تا صبح هزار قل هو و الله احد خواندم.
آن دستی که زیر سر مادرم بود، خشک شده بود. به خود گفتم، ای تن! رنج برای خدا بکش. وقتی مادرم متوجّه شد، دعا کرد و گفت: یارب! تو از او راضی باش و او را به مقام بالایی برسان.
دعای مادرم در حقّ من مستجاب شد و مرا به این مقام رساند.
این حکایت بایزید بود وخوشا به عاقبتش.....وای بر من اگر مادرم ازجان آهی برکشد و مرا نفرین کند....
زین مردمان سست عناصر دلم گرفت....
چند روزیست نگاه یخ زده دخترک کنار مترو افکارم را سخت مشوش ساخته.نگاه منتظر ومایوسانه ای که پاهای عابران پیاده را درو میکرد...دخترک سخت خیره شده بود ودر افکارش غوطه ور...شاید او به لحظه های مبارک زندگی ووجود ارزشمند خود فکر می کرد که برای مدعیان عشق وعاشقی هزینه کرده بود.همان هایی که برای نگاه منتظر و بی قرار او هزینه ای جز هوس وگناه نپردا خته بودند..دخترک سخت نگران بود ...شاید او تاوان نگاه های عاشقانه پدر ومادرش را می داد که به انتظار آمدنش چشم به در دوخته بودند ودر این شب برفی به صدای زنگی یا بازشدن دری لحظه ها را رصد می کردند و دل خوش کرده بودند...شب همه جا را در آغوش گرفته بود ودخترک همچنان منتظر بود...کاش دخترک فرق نگاه و گناه را بفهمد ...کاش دخترک معنای نگاه ایندو عاشق منتظر فراموش شده را بچشد ...کاش...وکاش...وکاش...
امشب چند بار نوشتم ولی پاک شد.شاید بعضی وقت ها هرچه تو می خواهی او آن را نمی خواهد. ونخواستن او از خواستن من وتو بهتر است.چرا که او بوده وهست ومن نبودم ونیستم .او همه است وما از او همه ایم وخلاصه او خسرو است وما... وهر چه آن خسرو کند شیرین بود.حرف های نگفته امشبم را اگر او خواست دیگر بار برایتان خواهم گفت.
امشب این مطلب را از وبلاگ «مادر» قرض گرفتم ثوابش برا مادر صاحب وبلاگ وهمه مادرای عاشق؛ این عاشق های فراموش شده:
آینه پرسید که چرا دیر کرده است ؟ نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟ خندیدم و گفتم
او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید
موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک تورا زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی او گفت : خوابی سالها دیر کرده است
در ایینه به خود نگاه میکنم آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
باز هوای وطنم آرزوست...
حالا که دلت داغدار یه نگاه عاشقانه به این عاشق های ازیاد رفته شد پاشو فرصتو از دست نده.نگاهتو عوض کن .وطن اصلی تو آغوش پر محبت مادرته که تب دار شانه های تکیده توشده .تکیه گاه وستون دلگرمی تو دستان خسته و بی منت پدرته که از فرط بی محبتی خشکیده...وای برمن... وای بر ما... وای برماکه چه غافل اسب ندانمکاری ونادانی رو زین کردیم وبه کوچه های مبهم محبت اغیار می تازیم .زهی خیال باطل که....
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند//نه هر که آینه سازد سکندری داند
اصلا گیرم که اونا به زعم باطل من وتو مقصرند ولی من و توچی؟...ماچقدر وظیفه شناس بودیم ...؟خداییش هرچی کنیم ته دلمون میگه کاش دوباره برگردیم به همون جایی که ازش فراری بودیم .چقدر شهریار قشنگ میگه حال کودک فراری رو اونوقت که از مادر گریزانه تا اینکه دنبال پناهگاهی می گرده...:
طفل از غضب گاه به گاه مادر //باشد چه عجیب عذر خواه مادر
مادر چو به خشم خیزدش بگریزد// دانی به کجا هم به پناه مادر
راستی صادقانه بگو حالا که ازشون فراری شدی جایی پیدا کردی که بهش تکیه کنی؛پناهگاهی در خور اعتماد یافتی...گفتم تا پدر نباشی تا مادر نشی معنی دوست داشتن خالصانه وعاشقانه رو نخواهی فهمید...پدر...مادر...تنها عاشقانی هستند که عشق می ورزند بدون آنکه بخواهند یا بدانند توبه دوست داشتن اونها محتاجی...
بازم منتظرم بمون...
کاش در خلوتم امشب توفقط بودی ومن
آگه از این دل پرتب توفقط بودی ومن
اول به دل تو که آهنگ معشوقه ها که نه عاشق های فراموش شده را کرده بگم دونستن بعضی چیزها آدم وزیر بار وظیفه می بره .مثل همه حرفایی که قراره درباره پدر ومادرای فراموش شده بگیم.امیدوارم نگاهتو ،دلتو ،ذهنتو ،وجودتو، نسبت به اونها صاف کرده باشی...آخه چقدر دشمنی نسبت به کسایی که نمی تونن دشمن باشن ...باز میگم عجله نکن اصلا ایندفه رو یه نهیبی به خودت بزن .آخه کجای کاریم.دشمنی با کی با اونی که «شب ها بر گاهواره من /بیدار نشست وخفتن آموخت»کینه با اونی که«دستم بگرفت وپا به پا برد/تاشیوه راه رفتن آموخت»نمیدونم پدر شدی یا نه.الان مادر هستی یا نه.ولی اگه مادر باشی درد وغم مادرو اونموقع که تو احساس دردمیکنی می فهمی.آخه کیه تو این عالم که با گریه های تو اشک بریزه ، با خنده های تو شاد بشه بازمین خوردنت زمین بخوره ...آره مقایسه کن همه اونایی که ادعای دوست داشتنتو داشتن مقایسه کن همه اونایی که میگن ما پرنده خوشبختی هستیم که روی بام تونشستیم و...آره میدونم خسته شدی از همه وهمه ولی بدون اونی که خستگی های تورو بدون اینکه بهش بگی میفهمه وبروی خودش نمیاره مادرته... ، پدرته....حالا دیدی اشتباه میکنی .عزیز من توعالم یه عاشقه که برا دوست داشتنش مزد نمیخواد وچشمداشتی نداره...خوب حدس زدی...بازم برات حرف دارم منتظر بمون...
هر آنکه جانب اهل وفا نگهدارد خداش در همه حال از بلا نگهدارد
به دل خودت که همه حب وبغض های وجودت درش آشیانه گرده رجوع کن. بی مقدمه جای محبت پدر ومادرت رو درش پیدا کن.ببین این دوتا موجود ی که تو رو مهمان عالم کردند چه جایی تودلت دارند.نه عزیزم به این زودی قضاوت نکن....غر نزن...یه کم منصفانه قضاوت کن ...اصلا فکر کن چقدر ازشون فاصله گرفتی ،فراموششون کردی.شاید بگی اونا منو فراموش کردن ،درکم نمیکنن،منو نمی فهمن،امروزی نیستند،دگمند،بی کلاسندو....بی انصاف نباش یه کم بیشتر فکرکن.میخوام گوشه ای از همه اون وظایفی که خدا به عهده منو توگذاشته روبراتون بنویسم .اول باید خوب فکر کنی آیا اونا واقعا همونی هستند که توفکر می کنی؟منتظر باش برات خیلی حرف دارم ولی خداییش حداقل از امشب جوری دیگه به اونا نگاه کن...
یادمون باشه ماآینه همدیگه هستیم
شیر یا گاو؟هیچکدام
نوبهارمن
عشق ویخ فروش
عشق وگدایی
تخم های واژگون عشق های سرنگون2
تخم های واژگون عشق های سرنگون1
عشق و آسفالت
گله از لحظه ها
عاشق های بی وجدان
عاشقی ودروغگویی
عشق در تاریکی
بیست هزار بازدید از آینه ای نچندان بیست
عشق کثیف ممنوع
سلام وسلام
دلیل عشق
[همه عناوین(32)]